زمان : صبحِ روزِ سومِ عید سال 1335 شمسی ساعت 9 صبح .
مکان : خانه احمد وکیل ازبزرگان ازغند
با قراری که قبلا بابزرگان ازغندانجام شده امروز آقایون ازغند برای عید دیدنی به خانه آقای احمد وکیل باقری که یکی ازبزرگان ازغند محسوب میشوند برای دیدار و عید دیدنی بروند.
خانه ایشان تقریبا در نزدیکی خانه ما،در راسته بازار است . من و پدرم همراه عمویم ( حاجی باصری ؛ که مرا بسیار دوست میداشت.) سركوچه مان منتظر بقیه هستیم.
حاجی باصری ( ارباب ده ) پیراهنِ نو سفید از جنس كرباسِ بافت ازغند ، دستاری زرد رنگ خریدکربلابر سر ، شلوارِ مشكیِكرباس ، گیوه كرمانشاهی بنام ملكی در پا و تسبیحی در دست دارد .
آقا میرزا عبدالله ( ایشان پیش نماز ازغند می باشند و تا چندی پیش تمام طلاق ها و ازدواج ها توسط ایشان انجام میشد . ) با عمامه ، شلوار و پیراهن سفید و تمیز ، عبای قهوه ای کمرنگ ، قبا ، ردا ،جوراب و نعلین زردرنگ به پا و تسبیح به دست ، از راه میرسد .
حاجی ضیاء با اندامی رشید و تسبیح معروفش که دانه های زرد كهربایی دارد به بزرگی خرما ! هم به جمع اضافه میشود .
شیخ غلامحسین غزالی ، شیخ آقا میرزا خلیل ، آقای منشی كدخدای ده ( فقط ایشان كت و شلوار پوشیده بودند وگرنه بقیه آقایان همه زیرشلواری مشكی كرباسی و یا نوعی پارچه موسوم به « نظامی » پوشیده اند . ) ، آقا مشهدی اصغرباعصا ، حاجی فریدونی ، كربلایی محمد رضا مقدم ، آقای رضا مدنی ، آقای رضای موسوی ، آقایان خادمی ، آقای تهامی ، آقای نجف زاده ، كربلایی رجبعلی خان ، كربلایی اصغر خان و چند نفر دیگر از بزرگان که متأسفانه اسامی شان را به یاد نمی آورم .
خلاصه حاجی باصری و جناب میرزا جلو و بقیه پشت سر به سمت خانۀ احمد وكیل به راه افتادیم . صاحبخانه دم درب منزل منتظر مهمانها بودند . ابتدا جناب میرزا سپس حاجی باصری و بعد یكی پس از دیگری وارد شدند . من نیز با پدر وارد شدیم .
خانه ای اعیانی :در سرسرا ، منقلِ برنجیِ قلم كاری شده با دسته هایی زیبا ، پُر است از اخگرهایی ( زغال سرخ شده ) كه روی آن « سپَنج » ( سپند ؛ اسفند ) پاشیده شده است . عطر سپند آمیخته با گلابی كه آقایان زده بودند بویی مخصوص ایجاد کرده . سپس با تعارف میزبان همه به همان ترتیب قبل وارد پذیرایی شدیم . پذیرایی اتاقی است چهار در پنج وشایدهم بزرگتر ، كه علاوه بر فرش دستباف ، با قالیچه های دستباف ازغند هم تزئین شده بود . دور تا دور اتاق را تشك و پشتی فرا گرفته بود . هر كس جای خودش را میداند ! بنابراین همه بر تُشك ها نشسته و به پُشتی ها لم دادند .سمت راستِ پذیرایی روی سكویی كوچك ، سماور برنجی روسی زغالی قرار داشت ، در حالیکه می جوشید قوریِ سفیدِ چینی با گلهای قرمز خوشرنگ را بر سر داشت ! در سینی برنجی گِردزردرنگ ، استكان و نعلبكی های چینی با همان گل قوری چیده شده بود
برگرفته از کتاب : ازغند شهر سبز