✍️ حکایت میرزای ازغندی و باغ گلشن
✍🏼آورده اند در زمان دور میرزای ازغندی قصد سفر کرد تا از باغ گلشن دیدن کند، پس اهل و عیالش را سوار چارپا کرد و راه افتاد.
گدار گلستان را که رد کرد به قافله ای رسید که شاعری ازغندی دربین اونها بود.شاعرکه میدونست میرزا قصد باغ گلشن داره دست نوشته ای بهش داد و به میرزا گفت هرزمان به باغ رسیدی این دست نوشته را بازکنی و بخونی. میرزا پس از چند روز تحمل سختی راه به گلشن رسید و باذوق دست نوشته شاعر رو باز کرد وشعری دید به این مضمون که :
✍️این پارک قشنگ است ولی نیست چنان باغ در ازغند 🌴 گل بوته فروانست ولی نیست چنان لاله درازغند 🌴 آبش روان است ز هر جوی ولی نیست همانند 🌴 با باغ نقی ، چاه موتور ، یا که بقرقی در ازغند 🌴 آواز پرندگان خوش است اندرین پارک 🌴 لکن نبود مانند ، آواز هَزار و تیهو ودُرّاج در ازغند 🌴 یک عمر بگردی و بچرخی ونشینی در این پارک 🌴همسان نباشد به یک لحظه یِ گشتن در ازغند🌴خواهی اگرت لذّت دنیا بیابی و ببینی و چشائی 🌴ای موسوی زودتر فکن رحل اقامت در ازغند🌴