زمستان ازغند هم نیز زیباست . در این سالها، دهه 1330 برف و باران فراوان می بارد و ازخشکسالی خبری نیست .
زمستان باشب های طولانی اش جولانگاه تاریکی است، اما مردان و زنان دشت با سلاح (چرغو) چراغانی که به غلط به شب نشینی تبدیل شده است، تاریکی را تاشبانگاهان به عقب می رانند و سپس به انتظارسپیده و سحر به خواب میروند.
برف می بارد ، برف می بارد
به روی خار ، و خارا سنگ
کوه ها خاموش ، دره ها دلتنگ
یا : سربرون آوردن گل ، ازدرون برف
یا : تاب نرم رقص ماهی ، دربلورآب
یا : خواب گندم زارها ، درچشمه خورشید
هنگام غروب و « نماشُم » اگر از فراز « ارگ » روستا را به تماشا بنشینی اولین چیزیکه دیده میشود دودی است که از همۀ خانه ها بر میخیزد . که این به معنای مهیا شدن « آتش کرسی » است و در کنارش دود اجاقی که شامی مختصر را نیزنوید میدهد .
مردان روزها را در « پای برج » (درب قلعه کنونی) با بیان داستانها و خاطرات به نیمه می رسانند . ناهاری که اغلب نوعی اشکنه است را در « پلۀ کرسی » نوش جان کرده و در همانجا به خواب رفته و عصر دوباره سری به « پی برج » زده و به خانه برمی گردند .
شام ساده را همان سرِ شب میل کرده و مهیای « چرغو » های شبانه میشوند . البته کار زنان ظاهراً تعطیلی ندارد . در حالیکه مردان چنین غرق استراحتند ! زنان کماکان به کار خانه و بچه ها رسیدگی میکنند مگر ساعتی قبل از غروب آفتاب که شاید همسایه ای بیاید و یا به دیدار همسایه ای بروند ! جوانان نیز ممکن است شبها در چراغانی ها غایب باشند و در کوچه ها با دوستانشان به بازی و صحبت بگذرانندخلاصه این وضعیت تا نیمه های اسفند ادامه می یابد و با نوید بهار دوباره خون در رگهای « زندگی طبیعی » به گردش درمی آید.